نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام!
حسین پناهی
مرد باید:
خشن باشه
خفن باشه،
سبیل داشته باشه،
اخلاقش مثل سگ باشه،
تف کنه اندازه یک بشقاب،
زیر بغلش بوی گند بده،
دست بزن داشته باشه،
بوی جورابش فیل و از پا بندازه،
صدای آروقش تا 10 تا خونه انور تر بره و......حالا مردی یا نه؟
اگه مردی روزت مبارک
شعری برای تو ، اما بدون تو
از شاعری غریب ، تنها ، بدون تو
خوبی؟،سلامتی؟، آغوش خاطره؟
دلتنگ و خسته ام ، زیبا ، بدون تو
این شهر لعنتی ، درکم نمیکند
این مردم بد ، رسوا ، بدون تو
آنجا چه می کنی ، تنها بدون من
اینجا ، چه می کشم ، تنها بدون تو
شکل غم فروغ، آغاز فصل سرد
معنی نمی دهد ، سرما ، بدون تو
شعر از : محمد بزرگمهر
تو را بهانه گرفته دلم بهانه ی تو
کنار خلوت کوچه کنار خانه ی تو
که تو بیایی و امشب مرا نگاه کنی
و من غزل بنویسم غزل ترانه ی تو
بیا که دختر مهتاب نور پاشیده
به روی من و حریر، شب و شبانه ی تو
چقدر حس قشنگیست پیش تو بودن
من و تو کنج دریچه...و چشم خانه ی تو
شب – من و تو تمام است و نه ...ولی ...اما!
ولی دوباره دل من...دلم بهانه ی تو