بالاخره یک روز مینشینی کنار باغچه
همان جایی که محو من میشدی!
اما هر چه بیشتر چشم باز می کنی مرا نمیبینی…
لحظه ای می آید که اتفاقی حافظ بخوانی
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجاست که هر چه گوش می کنی صدای زمزمه مرا نمی شنوی…
می دانم فرار می کنی
اما مثل پسر بچه ها زمین خواهی خورد
ولی هر چه منتظر می مانی من دستت را نمی گیرم
آن روز تمام شهر را دنبال شعر های من خواهی گشت…
اما هر چه می خوانی،دیگر خود را مخاطب آنها نمی یابی!
می دانم آن هنگام حال این لحظه های مرا خوب خواهی فهمید…
منیره حمیدی نژاد
سلام عزیزمممم سال نو مباااارک
آپم عزیزم
سلام عزیزم مرررررسی که اومدی