مها

...

مها

...

می دانم آن هنگام حال این لحظه های مرا خوب خواهی فهمید…

بالاخره یک روز مینشینی کنار باغچه
همان جایی که محو من میشدی!
اما هر چه بیشتر چشم باز می کنی مرا نمیبینی…

لحظه ای می آید که اتفاقی حافظ بخوانی
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجاست که هر چه گوش می کنی صدای زمزمه مرا نمی شنوی…

می دانم فرار می کنی
اما مثل پسر بچه ها زمین خواهی خورد
ولی هر چه منتظر می مانی من دستت را نمی گیرم

آن روز تمام شهر را دنبال شعر های من خواهی گشت…
اما هر چه می خوانی،دیگر خود را مخاطب آنها نمی یابی!
می دانم آن هنگام حال این لحظه های مرا خوب خواهی فهمید…

منیره حمیدی نژاد
 

اگر تو را داشتم زندگی اینقدر قشنگ نبود…

کنار پنجره می روم
تو را می بینم
بر می گردم
کنارم می نشینی
اگر تو را داشتم ، اتاقم اینقدر رنگ و بویت را داشت؟

به خیابان می روم
هر نیمکت،کوچه،رهگذر…
حتی تمام سنگ فرش ها هم مدام خاطرات تو را برایم زنده میکنند
اگرا تو را داشتم،اینقدر خاطرت برایم عزیز بود؟

به آسمان نگاه می کنم
به ماه،ستاره ها
همیشه با این همه شکوه تو را کم دارند
اگر تو را داشتم،اینقدر زیباییت برایم عظیم بود؟

می نویسم
از عشق،دلتنگی و زندگی
تمام جملاتم به تو ختم می شود
اخر مگر می شود از تو نگفت؟
اگر تو را داشتم،اینقدر حس نوشتنم زیبا بود؟

سر جمع هر چه حساب کردم
میبینم این منم که سود می کنم
اگر تو را داشتم زندگی اینقدر قشنگ نبود…


منیره حمیدی نژاد

حوا هنوز هم زمین را به بهشت بی تو ترجیح میدهد!

بودنت
بوئیدنت
و بوسیدنت
ممنوع شده…
این بار یک زن میخواهد تاریخ را عوض کند
حوا هنوز هم زمین را به بهشت بی تو ترجیح میدهد!


منیره حمیدی نژاد