دوست خوبم سلام: دلم می خواست خانه عشق مرا کسی خراب نمی کرد .... دلم می خواست که روزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شد .... از همیشه تا هنز عاشق مانده ام ... « من مانده ام ملال و غمم رفته ای تو شاد ... با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است ... ای تخته سنگ پیر گویا دگر فسانه به پایان رسیده است .... » افسانه ! دیگر دلم هیچ آهنگی نمی نوازد و من ، قندیل کوه واپس زده ای هستم که در ایستایی یک خیال همچنان چشم به راه خورشید نشسته ام ! یخ کرده از اضطراب تنهایی و پرواز خواهشهای دل ! تنها همین یک شعر برایم کافیست ..... من دیگر ساده تر از این نخواهم شد .... نسیم را در کوله پشتی خویش برایت آورده بودم ... طوفان از دستهای من گریزان است ... باورت نشد ... نمی دانم چرا ؟ .. و من در کوچ همچنان به دنبال رهایی سرگردان مانده ام و روح صاعقه زده من باورش نشد فرار چیست ؟! من نخواهم گریخت ... خواهم ماند ... خواهم سوخت و خاکستر حرفهای خویش را روزی آب خواهم کرد در دل سنگ ترین سنگهای روزگار ... همیشه با یادت .... جان شیفته را یدک خواهم کشید ...... به عاشقابه های من هم سر بزن
دلم می خواست خانه عشق مرا کسی خراب نمی کرد .... دلم می خواست که روزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شد .... از همیشه تا هنز عاشق مانده ام ... « من مانده ام ملال و غمم رفته ای تو شاد ... با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است ... ای تخته سنگ پیر گویا دگر فسانه به پایان رسیده است .... » افسانه ! دیگر دلم هیچ آهنگی نمی نوازد و من ، قندیل کوه واپس زده ای هستم که در ایستایی یک خیال همچنان چشم به راه خورشید نشسته ام ! یخ کرده از اضطراب تنهایی و پرواز خواهشهای دل ! تنها همین یک شعر برایم کافیست ..... من دیگر ساده تر از این نخواهم شد .... نسیم را در کوله پشتی خویش برایت آورده بودم ... طوفان از دستهای من گریزان است ... باورت نشد ... نمی دانم چرا ؟ .. و من در کوچ همچنان به دنبال رهایی سرگردان مانده ام و روح صاعقه زده من باورش نشد فرار چیست ؟! من نخواهم گریخت ... خواهم ماند ... خواهم سوخت و خاکستر حرفهای خویش را روزی آب خواهم کرد در دل سنگ ترین سنگهای روزگار ... همیشه با یادت .... جان شیفته را یدک خواهم کشید ......
دوست خوبم سلام:
دلم می خواست خانه عشق مرا کسی خراب نمی کرد .... دلم می خواست که روزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شد .... از همیشه تا هنز عاشق مانده ام ... « من مانده ام ملال و غمم رفته ای تو شاد ... با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است ... ای تخته سنگ پیر گویا دگر فسانه به پایان رسیده است .... » افسانه ! دیگر دلم هیچ آهنگی نمی نوازد و من ، قندیل کوه واپس زده ای هستم که در ایستایی یک خیال همچنان چشم به راه خورشید نشسته ام ! یخ کرده از اضطراب تنهایی و پرواز خواهشهای دل ! تنها همین یک شعر برایم کافیست ..... من دیگر ساده تر از این نخواهم شد .... نسیم را در کوله پشتی خویش برایت آورده بودم ... طوفان از دستهای من گریزان است ... باورت نشد ... نمی دانم چرا ؟ .. و من در کوچ همچنان به دنبال رهایی سرگردان مانده ام و روح صاعقه زده من باورش نشد فرار چیست ؟! من نخواهم گریخت ... خواهم ماند ... خواهم سوخت و خاکستر حرفهای خویش را روزی آب خواهم کرد در دل سنگ ترین سنگهای روزگار ... همیشه با یادت .... جان شیفته را یدک خواهم کشید ......
به عاشقابه های من هم سر بزن
دلم می خواست خانه عشق مرا کسی خراب نمی کرد .... دلم می خواست که روزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شد .... از همیشه تا هنز عاشق مانده ام ... « من مانده ام ملال و غمم رفته ای تو شاد ... با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است ... ای تخته سنگ پیر گویا دگر فسانه به پایان رسیده است .... » افسانه ! دیگر دلم هیچ آهنگی نمی نوازد و من ، قندیل کوه واپس زده ای هستم که در ایستایی یک خیال همچنان چشم به راه خورشید نشسته ام ! یخ کرده از اضطراب تنهایی و پرواز خواهشهای دل ! تنها همین یک شعر برایم کافیست ..... من دیگر ساده تر از این نخواهم شد .... نسیم را در کوله پشتی خویش برایت آورده بودم ... طوفان از دستهای من گریزان است ... باورت نشد ... نمی دانم چرا ؟ .. و من در کوچ همچنان به دنبال رهایی سرگردان مانده ام و روح صاعقه زده من باورش نشد فرار چیست ؟! من نخواهم گریخت ... خواهم ماند ... خواهم سوخت و خاکستر حرفهای خویش را روزی آب خواهم کرد در دل سنگ ترین سنگهای روزگار ... همیشه با یادت .... جان شیفته را یدک خواهم کشید ......
سلام
چینش وبلاگت خیلی خوبه...
کاشکی نمی نوشتی پرسپو...آخه من...
موفق باشی...
سلام
خیلی با حالی