مها

...

مها

...

کاش می دانستم

دنبالت می گردم ،

لای نوشته های قدیمی ام ،

تا خوردگی کتابهایم را باز میکنم،‌

تا کجا خوانده بودمت ؟

یادم نیست،‌

یادم نمی آید که از آغاز کدامین قسط،

کدامین برگه ی مالیات،‌

کدام قبض فراموشت کردم !

زیر تخت را جستجو می کنم ،

دفترم خاک گرفته است،

لباسهای کثیفم را به ماشین رختشویی می سپارم،

همسایه لبخند می زند،

لبخندش را باز می تابانم،

در اعماق چشمانش هیچ نیست،

می روم سر کار،

با مردم می خندم،

نگاهشان می کنم ،

دردهایشان را می شنوم ،‌

در آیینه می نگرم ،

دردهایم را می بینم ،

و چشمانم ، در اعماق چشمانم هیچ نیست...

همیشه خسته ام،

همیشه میخواهم موهایم را از ته کوتاه کنم،‌

همیشه می خواهم شعر بگویم ،

همیشه می خواهم نتهای موسیقی را دانه دانه بر ضمیر رایانه ام بچینم ،

همیشه می خواهم چیزی را فریاد کنم ،

همیشه هیچ نکردن عذابم می دهد،

همیشه هیچکس آنقدر که باید باشد نیست !

همیشه کمی تنهایم ،

و همیشه تو در نیمه ی خالی جانم نشسته ای و ساکت و آرام نگاه می کنی

و هیچ و هیچ نمی گویی . . .

کفشهایم کهنه می شوند،

می سایند روی جاده ای تکراری تر از خودم،

عوضشان نمی کنم،

مرا یاد تو می اندازند،

یاد قدمهایت،

قدمهایی که فقط من می دیدم و بس،

یاد حرفهایت،

یاد روزهایی که عادتت بود و مرا می خواندی،

با هم شعر می نوشتیم،

با هم موسیقی را با دقت بر احساس واژه ها می نشاندیم ،

با هم آرام میگرفتیم ،

با هم می خندیدم،

خسته که می شدم تو بودی،

بی حوصله که بودم ، تو بودی،

از آدمها که دلم می گرفت از دنیا که می بریدم ، تو بودی،

قافیه ها که می رفتند، تو بودی . . .

نمی دانم تا کجا خوانده بودمت . . .

نمی دانم کجا گمت کردم . . .

نمی دانم کجا گمت کردم . .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد